نی نی ماماننی نی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

مامان آرام

0

هیـــــــــــــــچ گاه فراموش نخواهم کرد که برای داشتنت..

دلـــــــــی را به آب زدم که از آب واهمـــه داشت...

زمینی شدنت مبارک

خیلی دیر اومدم ... اما اومدم با یه پست متفاوت امیرحسین من 12/12/93 ساعت11/25صبح در بیمارستان محب یاس با زایمان طبیعی در 34هفته و 6 روز یعنی 1 ماه و یک هفته زودتر به دنیا اومد... /////////////////////////////// به دنیا اومدنت مبارک فرشته ی 17 روزه ی من قدم گذاشتی تو دنیایی که من برات بهترینا رو ازخدا خواستم اونقدر پاک و معصوم بودی و هستی که دلم نمیاد از درد و سختی زایمانم و اینکه چی بهم گذشت تا تو دنیا اومدی چیزی بنویسم دلم میخواست یه نامه بنویسم تا شب عروسیت بهت بدم تا قدر بدونی هر نفسی که میکشی... پسر عزیزتر از جونم وقتی دنیا اومدی تمام زندگی و امیدم ...
28 اسفند 1393

30

میدونی عزِِِِِِِِِِِِِِِیــــــــــــــــــــــــز یعنی چی ؟؟   خیلی مهمه برای کسی عزیز باشی عزیز بودن یعنی نفس بودن یعنی عشق یعنی تمام وجود کسی باشی یعنی لحظه به لحظه بخاطر تو نفس بکشه پسر قشنگم عزیز من عاشق تمام این 7 ماهی هستم که تو بند بند وجودم و تکون خوردی و چرخ زدی و نفس کشیدی و بزرگ شدی عاشق نفساتم گفتن آخرای اسفند بدنیا میای ولی این روزا داره دیر میگذره هم میخوام زود بدنیا بیای هم نمیاخوام این لحظه ها رو که تو وجودم هستی از دست بدم آخه تو نمیدونی من چی میگم این حرفا رو فقط یه مادر میفهمه فقط اون میفهمه یه موجود کوچولو از جنس فرشته ها از یه ذره تو وجودت تبدیل بشه به ی...
13 دی 1393

23

خیلی وقت بود برات آپ نکرده بودم یه کم تنبلم دیگه مامانی چیکار کنم؟؟؟ دیشب یه کار بامزه کردی که دوست داشتم بخورمت اون لحظه با بابایی نشسته بودیم که یهو دیدم تو شکمم داری میچرخیو اومدی کامل سمت راست شکمم جوری که بابایی کامل متوجه شد سمت راست شکمم قلمبه شده بود داشت میترکید ولی سمت چپم کامل رفت توو داشتی خودتو فشااار میدادی انگار میخواستی از تو پهلوم بیای بیرون الهی فدات بشم با این کارات عزیز مامان امروز 23 هفتم تموم شد و رفتم توی هفته ی 24 یعنی سه شنبه ی دیگه با هم میریم تو 7 ماه باورم نمیشه 6 ماه تمومه که تو تو شکممی انگار همین دیروز بود که تا زه فهمیده بودم از کودکی اومدم بیرون و...
11 آذر 1393

22

قربون اون شکل نازت برم مامانی 17/8/93 رفتم سونوگرافی 3D که هم قیافه ی خوشگلتو ببینم هم خیالم دیگه کامل از سلامتیت راحت شه... عزیز دلم که انقد مظلوم تو عکس افتادی.. قربون اون حیات برم من وقتیاقای دکتر خواست از لای پاهات عکس بگیره زود دستاتو گذاشتی اون وسطو دیگه هم بر نداشتی   http://www.uploadax.com/images/62716830931632810826.jpg ...
20 آبان 1393

21

سلام به پســــــــــــــــــــــــر گلم خوبی مامانی؟ دیگه حسابی بزرگ شدی دلم برات تنگ شده عزیزم دلم میخواد باز برم سونوگرافی دست و پا زدنتو ببینم چند روز پیش که رفتم دکتر دیدم داشتی سرتو میخاروندی وهمش سکسکه میکردی قربونت بشم کل محرم هیچ جا نرفتیم فقط عاشورا مث هرسال با بابایی رفتیم هفت حوض خونه مامان بزرگ من خیلی شلوغ بود سرو صدا زیاد بود و من همش نگران تو که خدای نکرده اذیت نشی ولی کلی تکون میخوردی... قربونت بشم عمه مامانی رفته بود قشم کلی واست لباسای خوشگل خریده بود وااااااااااای دلم میخواد بخورمشون بابایی همش میاد بوست میکنه و قربون صدقت میره ولی نمیدونم چرا وقتی میاد بوست کنه تو شکمم یه حالتی ...
15 آبان 1393

20

عزیز دلم سلام میخواستم از حالم برات بنویسم که خدا رو شکر خیلی بهترم عزیزم دیشب25/7/93 با بابایی بعد از مدتها رفتیم بیرون رفتیم یه کم تو تهرانپارس گشتیم... هوا خیلی خوب بود بارونم گرفت احساس میکردم توام داری حال میکنی از این هوای خوب انقد تکون میخوردی که وسط خیابون یهو قلقلکم میومدو دستمو میگرفتم به دلمو میخندیدم بابایی که دیگه کلی قربون صدقت میرفت عزیز دلم مامان خیلی دوست داره هااا   ...
26 مهر 1393

19

سلام پسر خوبم مهربونم که که انقد آقایی شما حال مامانی این مدت خیـــــــــــــــلی بد بود اگه بخوام تعریف کنم خیلی طول میکشه و از حوصله و طاقت من دوره... فقط اینو بگم که مامانت خیلی درد کشید این مدت خیلی زیاد... روزی 2 تا شیاف با روزی 2 تا امپول روغنی میزد ولی هرروز بدتر میشد بابایی دیگه وقتی میخواست برام امپول بزنه گریه اش میگرفت که دیگه کجا باید بزنه چون تمام پشتم از جای امپولا متورم شده بود چندروز پیش اتفاق خیلی عجیبی برام افتاد که دیگه یقیین پیدا کردم تورو از دست دادم چون چیزایی که از بدنم خارج میشد تا حالا به چشم ندیده بودم دیگه همه گفتن دکترت به درد نمیخوره و باید بری یش دکتر پور ابریشمی......
22 مهر 1393

17

جمعه دوباره خونریزی کردم این روزا برام مث کابوس میمونه خیلی وحشتناک انقد ترس اسیب رسیدن به تو یا خدای نکرده نبودنت داغونم میکنه که دردای زیادم یادم میره امروز میرم دکتر فقط التماس خدا میکنم که حالت خوب باشه همین....
12 مهر 1393

16

سلام پسرگلم میخواستم زودتر وبو آپ کنم ولی نشد اخه حال مامانیت اصن خوب نیست جمعه 4/07/93 بدترین روز مامانیت بود صبح از خواب بیدار شد دید کلی خونریزی کرده دور از جونت مامانم فکر کردم دیگه تورو ندارم کلی گریه کردمو با بایی و مامان بزرگ بابابزرگ رفتیم بیمارستان سوم تهرانپارس به قدری درد داشتم که نمیتونستم صاف وایستم... خلاصه رفتم سونوگرافی دکتر گفت بچه سالمه وقتی صدای قلبتو گذاشت پخش شد دیگه خدا انگار بهشتو بهم داد گریم گرفت بابایی و مامان بزرگتم کلی گریه کردن خیلی روز بدی بود بهم گفتن جفتت پایینه باید استراحت مطلق باشی خیلی دردناک بود....اقا دکتره گفت بچت پسره هیچیشم نیست پاشو برو بابا با این پسرت(به شوخی) ...
9 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مامان آرام می باشد